زندگی با یاد خدا
دانه های کوچک ستاره یکی یکی بر روی زمین می افتادند و فرار می کردند نمی دانستم به کجا می روتد دنبالشان رفتم تا بدانم که چرا به اینجا آمده اند چرا آسمان مهربان را رها کرده اند و به اینجا آمده اند. ستاره ها به طرف خانه ای رفتند خانه ای کوچک و خراب اما گرم یک ستاره به درون خانه رفت و بقیه به راه افتادند نوری از دور دیده می شد که نور چراغ قرمز بود کودکی با یک دسته گل پشت ماشینی ایستاده بود و گریه می کرد کنار او رفتم و اشکش را پاک کردم هوا خیلی سرد بود اما اشک های او گرم گرم بود ستاره ها رفتند و من هم همراه آنها رفتم اما یک ستاره در کنار کودک باقی ماند . من و ستاره ها همین طور میرفتیم و انسان های زیادی را میدیدیم تا این که فقط یک ستاره باقی ماند از او دلیل آمدنشان به زمین را پرسیدم و او گفت:(( همه جا سرد است سردی قلب مردم همه جا را سرد کرده است حتی آسمان را اما قلب هایی هم هستند که گرمند و می توانند دنیا را گرم کنند ستاره ها آمدند تا گرما را از آنها بگیرند و به تمام دنیا ببرند قلب آن هایی که هنوز هم محبت را می فهمند قلب آنهایی که فراموشی را نمی فهمند قلب آن هایی که با خنده ی دیگران می خندند و با گریه ی آن ها گریه میکنند هنوز هم گرم است .)) ومن هم گفتم:((انسان هایی هم هستند که که شاید دستشان سرد باشد ولی قلبشان گرم است خیلی گرم.شاید بتوان دنیا را هم مانند قلب آنها گرم کرد .)) نظرات شما عزیزان:
مرحله ی 3
علی زمانی
ساعت19:25---25 مرداد 1393
وبت عالیه
شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, :: 12:4 :: نويسنده : مینا
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|